یونس، همان حاج کاظم آژانس شیشه ای است. دیروز با حالت های عصبی و هیجانی، آرمان هایش را فریاد می زد و به خاطر رفیق رزمنده اش، مسافران آژانس هواپیمایی را به گروگان می گرفت و امروز با سکوت و متانت در معرض قضاوت و توهین و تحقیر اهالی بیمارستان قرار می گیرد تا، آبروی زنی ناشناس را حفظ کند.
راننده تاکسی گمنام امروز، داغ بدنامی را به جان می خرد و از آبرو می گذرد چون که دیروز به جرم گروگان گیری و اقدام علیه امنیت ملی بدنامی را تجربه کرده است.
و مگر نه این که: “خوشنامی قدم اول است، از خوشنامی به بدنامی رسیدن قدم بعدی بود. قدم آخر گمنامی است…طوبی للغربا”
یونس، تنهاست و اجازه نمی دهد دیگران با حرافی و «سر صحبت را باز کردن» این تنهایی را خدشه دار کنند. مونس تنهایی یونس، همسرش طاهره است که تلفنی حالش را می پرسد و البته در آخر فیلم ، پاداش سکوت یونس، نوزادی مجهول الهویه است که مهمان ناخوانده ی این زوج نازا می شود.
امروز، حکایت قهرمانی است که دیروز در جنگ از پایش گذشته و امروز در شهر از آبرویش می گذرد. قهرمانی که بی اعتنا به گذشته و آینده تکلیف امروزش را ادا می کند و حوصله ی پاسخگویی به دیگران را هم ندارد!
پ.ن:
1. شخصیت پردازی مبهم، ریتم کند و غیرمنطقی بودن بعضی از کنش ها ضعف های غیرقابل چشم پوشی فیلم بودند.
2. واقعا ازدواج موقت اینقدر بده؟ یا مهمترین مسئله ی مملکته که میرکریمی باید کل داستان رو حول زیرآب زنی صیغه و … شکل بده؟!
3. امروز رو دیروز با دانش آموز جماعت تماشا کردم. بعد از فیلم مسئله ی مهمشون این بود که وقتی رفتن خونه با چه رویی داستان فیلمو برای خانواده تعریف کنن؟!