به نام خدای مهربانی
1-
نیم ساعت زودتر از سر کنکور بلند می شوم و می دانم که یا دو رقمی ام یا شماره موبایل!
2-
هر وقت حرف جدی و عمیقی داشته ام اول با علی درمیان گذاشته ام. این بار هم علی را کناری می کشم و می گویم: “همه ی آدم های بزرگ تا هیجده سالگیشون یک کار بزرگ کردن… دکتر حسابی، سهراب سپهری، علامه حلی، همین دکتر حداد خودمون! … اون وقت ما هیجده سالمون شد و هیچ کاری نکردیم! ” می نشینیم و با هم دغدغه ها و اولویت های زندگیمان را فهرست می کنیم و اسمش را می گذاریم “مانیفست”. مانیفست قرار است نشانمان بدهد کارهای بزرگی که باید در زندگیمان بکنیم چیست…
3-
نیم ساعت زودتر از سر کنکور بلند می شوم و مطمئنم که شماره موبایلم!
4-
مدت هاست دنبال فرصتی هستم تا علی را دوباره کناری بکشم و بگویم: ” می بینی! 22 سالمون شد و بازم هیچ غلطی نکردیم!”
اما علی سرش شلوغ است. رفته دنبال اولویت های مانیفستش و حالا برای خودش معلم راهنما شده.
می روم سراغ مانیفست خودم…همان اولویت ها و دغدغه های امروزم است. اما چهار سال گذشته و من قدمی برنداشته ام…
هنوز هم بزرگترین افتخار زندگیم رتبه ی دورقمی کنکور چهار سال پیش است! هنوز هم ققنوسی هستم که در آتش خودش می سوزد. هنوز هم عاشق تنهایی و سرگشته ی شیدایی ام. تو هرچه می خواهی بگو!
5-
کاش می شد یک جوری این چهار سال را از زندگیم shift+delete می کردم.
آن وقت شاید راه های دیگری را برای رفتن، دوست های دیگری را برای رفاقت، چیزهای دیگری را برای شنیدن و تصاویر دیگری را برای دیدن انتخاب می کردم…
6-
این روزها دست به یک خانه تکانی اساسی زده ام.
می خواهم راه های دیگری را برای رفتن، دوست های دیگری را برای رفاقت ….