محسن و امین | که یک هفته قبل از اربعین گذرنامهی گم شدهام را پیدا کردند |
محسن رضوانی | که برایم خواند «گرچه وصالش نه به کوشش دهند/ هر قدر ای دل که توانی بکوش» |
رضا | که در ناامیدی به رفتن امیدوارم کرد و مارا همسفرش کرد. |
موسسه پروازیاب | که دقیقهی نود، بلیت خداتومانی برایمان پیدا کرد. |
سازمان نظام وظیفه، اداره گذرنامه | که بی خیال تشریفات تشرف شدند |
آقای مدیر | که اجازه مرخصی سفر را صادر کرد |
آقای معلم راهنما | که بار غیبت معلمش را به دوش کشید |
سرهنگ زارع و پلیس مهاجرت فرودگاه | که مشکل سربازیم را هم بی خیال شدند |
اپلیکیشن جاذبه حسینی | که همراه کاربردی خوبی بود |
موکب حدود ستون 745 | که ساعت سه و نیم صبح به ما جا داد |
موکب ستون 1042 | که صاحبش جنگ زده ی جنگ با داعش بود و دستشویی اش آب گرم داشت! |
موکب امام رضا (علیه السلام) | که بنرها و پوسترها و کارهای فرهنگیش با بودجه ی میلیاردی دولتی کل راه را پر کرده بود. |
پدر | که از ستون 1114 مدیر کاروان ما شد. |
آقای رجایی | که موکبی نزدیک حرم اباعبدالله علیه السلام برایمان پیدا کرد. |
آن مرد اصفهانی | که اجازه داد چند دقیقه ای جای خوابش در بین الحرمین را بگیریم و سرپایی زیارت بخوانیم |
تریلی، سطوطه ها و ماشینهای شخصی | که ما را از کربلا به نجف برگرداندند. |
ابومحسن | روزنامه نگار لیسانسهی تحلیل سیاسی که با وجود مشکلات مالی پذیرای زوار شده بود و با تلفیق سه زبان فارسی و عربی و انگلیسی میزبان ما در نجف شده بود. |
راننده تاکسی | که ما را با بیست هزار دینار (شصت هزار تومان) از حرم به فرودگاه رساند |
کارگر فرودگاه | که عاشق امام خمینی و حضرت آقا بود و عکس روی کولهمان را به یادگار گرفت |
ماموران تفتیش | که ادای بازرسی و گشتن در می آوردند! |
سربازان داخلی و خارجی امام زمان (عج) | که محسوس و نامحسوس به تامین امنیت زوار کمک کردند |
و با تشکر از
همهی آنها که بی چشمداشت به ما جا دادند، راهنمایی و پذیراییمان کردند، پول تاکسیمان را حساب کردند، تحویلمان گرفتند و با محبت بی دریغشان شرمندهمان کردند
و همه ی آن هایی که هلمان دادند، تنه زدند، لهمان کردند،فشار آوردند و توی صف زدند، پول سرگردنه گرفتند و ….